دوستت دارم
دلبند مامان ، سلام
پسر خوشگلم نمیدونی تو این دو ماه و نیم چقدر به بودنت و وقت گذروندن باتو و هرکاری که مربوط به توست عادت کردم
عزیز دلم تو این مدتی که مطلب ننوشتم هم مهمونی زیاد رفتیم و هم مهمون زیاد داشتیم واسه همین مامان خیلی خسته می شد و نمیتونست برات چیزی بنویسه
اما خب باید بگم در کنار تمام این خستگی ها خنده های شیرین و دوست داشتنیت که روز به روز قشنگتر و بیشتر میشن تمام خستگی هام و در میکردن
پسر خوبم دوازده روز پیش شما رو بردم برای واکسن دو ماهگی و اونقدر نگران بودم که حد نداشت اما به لطف خدا و لطف خودت اونقدر پسر ماهی بودی که اصلا فکرشم نمیکردم
وقتی خانوم واکسنه میخواست واکسن بهت بزنه خواب بودی و از من خواست تا بیدارت کنم اما هر کاری میکردم از اون خواب نازت بیدار نمیشدی تا اینکه بالاخره بعد از کلی سرو صدا کردن تکون تکون دادنت یه ذره چشمای خوشگلت و باز کردی و خانوم واکسنی زودی سوزن واکسن و زد تو رونای ناز نازیت و ... بعد سوزن دوم...
وای همچین جیغ کشیدی که مامانی بغضم گرفت و خیلی خودم و واسه اینکه اشکام نیاد کنترل کردم
بعد از یک ساعت خودم و واسه بیقراریات آماده کرده بودم اما شما فرشته کوچولوی جیگرم خوب و راحت با قطره استامینوفنی که بهت میدادم خوابیدی . اولش یکم رو پاهات کمپرس یخ گذاشتم و بعد از اون حوله گرم میکردم و میذاشتم و فقط وقتی پاهای کوچولوت ومیخواستی تکون بدی دردت میگرفت که اونم وقتی قنداقت کردم آروم شدی و خوابیدی
خب عزیزم این از ماجرای واکسن دو ماهگیت...
بعدش باید بگم که بابت اینکه مامانی درک میکنی تا کارامو بکنم ازت خیلی ممنونم میدونم که واقعا این قضیه رو متوجه شدی که مامانی تنهاست و کمک نداره و شما آقا پسری خوب این موضوع رو خوب درک کردی و در طول روز زیاد مامان جون و اذیت نمیکنی و من میتونم به کارام برسم
فقط اونوقتایی که میریم پیش مامانی مریم ،مامانی مریم اونقدر که دوستت داره همش بغلت میکنه و تابت میده و باهات بازی میکنه و خب تو هم تو اون چند روز عادت میکنی و وقتی برمیگردیم خونه یه چند روزی من و اذیت میکنی و همش میگی بغلم کن و ولی بعد از چند روز دوباره عادت میکنی که بذارمت زمین و شما عزیز دردونه ی من آروم باشی ...
شیرین عسلم اولین روزی که بدنیا اومدی و خراب کاری کردی ، گریه میکردی و وقتی با آب گرم شستیمت آروم شدی ،فهمیدم که خیلی آب گرم و دوست داری .آره قند عسلم وقتی میبرمت حموم جیکت در نمیاد ،میزارمت تو وان خودت و کلی دست و پا میزنی و واسه خودت شنا میکنی و وقتی هم میخوام بشورمت صدات در نمیاد فقط یکم وقتی آب روی سر و صورتت میریزم نق نق میکنی.ازینکه شما پسر تمیزم حموم رو هم دوست داری خیلی خوشحالم و گریه نکردنا و آروم بودنات باعث شد که از همون اول خودم ببرمت حموم و بعضی وقتا هم باباجون و مزاحم کسی نشیم تا شما رو حموم کنه...اینم میذارم به حساب اینکه تو بهترینم بازم مامان و بابا رو درک کردی و دوستمون داری
وااااااای نمیدونی چقدر عاشق اون حرف زدناتم وقتی هاااوو هاااو میگی و قیییخ و قووووخ میکنی وقتی باهات حرف میزنم جوابم و میدی و دنبالش حساااااابی میخندی که مامان فدای اون خنده هات بشه
وقتی هم میخوام ازت عکس بندازم و لحظه هات و شکار کنم تا دوربین و میبینی یهو ساکت میشی و چشمات درشت میکنی و خیره میشی ... عزیز دلم این دوربینه تعجب نداره که،با اینهمه کنجکاوی که نشون میدی بزرگتر که بشی احتمالا اسباب بازیته ...
مامانی واقعا ازینکه با اومدنت اینهمه به زندگیمون شادی آوردی از خدا ممنونم و از تک تک لحظه هایی که باتو وقت میگذرونم لذت میبرم
آرزو میکنم بتونم برات مامان خیلی خوبی باشم
دوستت دارم