کیان رحیمی پور آذرنیاییکیان رحیمی پور آذرنیایی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

کوچولوی خواستنی من

خلاصه دو ماه خاطره...

1390/11/7 10:00
نویسنده : مامان و بابا
754 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسک مامان

مامان واقعا شرمنده هستم که نتونستم دو ماه برات از شیرین کاری هات و اتفاقاتی که افتاده بنویسم و برات به یادگار بذارم

خوشگل پسرم تو این مدت خیلی سرم شلوغ بود رسیدگی به تو و کارهای خونه و بعدش گرفتاری و مریضی های پشت هم:

 اول من دندون عقلم و جراحی کردم و برای یک هفته رفتیم پیش مامانی مریم و بعدش تا اومدیم خونه دو روز بعدش هم من آنفلونزا گرفتم و هم تو و دوباره رفتیم پیش مامانی مریم یک هفته موندیم و کلی زحمت دادیم

بعد که اومدم تهران افتادم دنبال کارای تمدید گواهینامه و کلی دردسر اونو داشتم ...

و بعداز اون متوجه شدم تو آشپزخونه سوسک ریز زیاد میبینم...هیچی دیگه مجبور شدم تموم کابینتارو ریختم بیرون و با وجود تو وروجک شیطونم 4 روز طول کشید تا جابه جاشون بکنم و اثری هم از سوسک ندیدم اما عوضش واسه خونه تکونی عید راحت شدم !!!

خلاصه اینا رو گفتم که بدونی خیلی دلم میخواست بیام و برات بنویسم اما چه کنم که حسابی گیر افتاده بودم...

حالا بریم سراغ تعریف کردنیا

از دایی علی مهربونت برات بگم که کلی قدرشو بدونی.داروهات و میاورد بهت میداد . میخوابوندت . باهات بازی میکرد . وقتی شیر خشک و پوشکت تموم میشد زودی میرفت میخرید...چی بگم که کلی دوستت اره و واست از جون و دلش کاری انجام میده

عزیزم امروز هفت ماهگی تو به پایان رسوندی و کلی شیرین ترو باحال تر شدی با کارای خارق العاده ایی که یاد گرفتی

وقتی پیش مامانی مریم بودیم اونجا یاد گرفتی برگردی رو شکمت و دیگه حسابی واسه خودت غلت میخوری

چند وقت پیشم دختر عموی من نگین و دیدی و جلوت چندتا جیغ کشید اولش ترسیدی گریه کردی و اما از فرداش خودتم یاد گرفتی و جیغ جیغو شدی

تازگیا هم با یکم کمک و چند تا بالش و محافظ میتونی بشینی و بازی کنی

تبریک مییییییییگم عزیزم تو خیلی باهوشی عسل من و کلی به کتاب و مجله و روزنامه ها علاقه داری

وقتی واسه معاینه چشم رفته بودیم مطب اقای دکتر و منتظر بودیم نوبتمون بشه یه خانومی کنار من نشسته بود و مجله میخوند و جنابعالی هم فوری مجلش تو یه چشم بهم زدن گرفتی تو دستت مچاله کردی... وای وای

حالا هم بعضی وقتا واسه اینکه به کارام برسم و تو جوجویی من آروم بمونی کتاب میدم دستت و میرم دنبال کارام البته اکثرا به جای مطالعه مشغول جویدن گوشه هاشونی...

و دیگه اینکه...

آهان از ماه پیش غذای کمکی و شروع کردی ولی...متاسفانه اصلا علاقه ای به فرنی و سرلاک و سوپای مخصوص خودت نداری اما در عوض تا غذای تو ی سفره رو میبینی اونقدر ذوق میکنی و جیغ میزنی و وقتی هم که یکمی بهت می چشونیم کلی به اشتها میای و بازم میخوای!!!

بعضی وقتا هم که امکان چشوندن غذا نیست همچین به ما نگاه میکنی که چی میخوریم که غذا تو گلومون گیر میکنه و پایین نمیره...

خبر بعدی اینکه واسه آقا پسر گلمون رورروئک خریدیم و آقاپسملیمون ولی هنوز پاهاش به زمین نمیرسه!!!واسه همین مامان زیر پاهاش بالشتک میذارم و شما دردونه مشغوله بازی میشی ...البته فقط یک ربع الی بیست دقیقه...خیلی لطف کنی نیم ساعت...!!!

راستی تا یادم نرفته بگم که تو مهربون مامان خیلی خیلی از ظرف شستنه مامان ناراحت میشی و همیشه تا میخوام ظرف بشورم و دستام که کفی میشه و اولین ظرف میشورم کلی جیغ و داد راه میندازی که اونا رو ول کن بیا پیش من. میدونم عزیزم تو حتما نگرانی که دستای مامان اذیت نشه

واسه همه مهربونیات دوستت دارم پسر خوش رو و خوش اخلاق من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

تینا
8 بهمن 90 15:57
ای جان چه آقا شده پسملمون ...
رزیتا جوون عکس میذاشتی از این فرشته نازمون خیلی وقته ندیدمش ما هم دل داریم
دوستتون دارم یه آسمون



مرسی عزیزم . عکس گذاشتم ولی بازم میام میذارم باید یه وقت خالی پیدا کنم
baba mohammad kiyan
15 بهمن 90 11:32
are ishala bozorg mishi vase mamani baraye rooze madar yedoone zarfshooyi khoob mikharii ta dastash kharab nashe.


من دیگه حرفی ندارم !!!! :|