یک اتفاق عجیییییییییییییییییییییییییییییب واسه بابایی
ایواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای نمیدونین چیییییییییییییییییییییییییی شد .
واااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.
اصلا من همینجوووریییییییییییییی موندم بعد از یه مدت اینجوری و بعد از یه مدتی ایجوری
و بعد یه مدت کمتر اینجوری و همینجوری بود که من هی شکل عوض میکردم .
بعد به خودم امدم گفتم وااااااااای چی شد که ایجوری شد
و به کمی دورتر برگشتم که مروری بر گذشته داشته باشم
کیان داشت گریه میکرد و من هی توی بغلم تکون تکونش میدادم و با دستم به پشتش میزدم .
. بعد انیکی دستم که زیرش بود لرزید چرا لرزید ، خوب معلومه کیان خراب کاری کرده بود .
گذاشتم تا کاملا کارش تمام بشه لرزش پشت لرزش صدا پشت صدا و من هنوزم بودم .
بعد گفتم کیان وقت تمام باید شسته بشی و لباسشو دراوردم و به بدترین قسمت برنامه
رسیدم . باز کردن چسب پوشک کیان و مواجه شدن با ...
شستمش و در تمام این مدت کیان رو به معده روی دستان پرتوان پدر فداکاری چون من بود
بعد شستن خشکش کردم و همچنان کیان با معده روی دستان پر توان من بود
بعد باهاش بازی کردم و بعد از دقایقی شروع به پوشک کردن کیان بودم با هزاران
هزار شکلکهایی که واقعا فکر نکنم د حالت عادی بتونم در بیارم .
بعد لباس و شلوارش رو پوشوندم و بغلش کردم ... از پدری همچون من رازی بووود از چشمانش
معلوم بود ناگهان کیان سفید شد شلوارم هر دو پاچش سفید شد فرش سفید شد همه جا سفید
شد ... دیگر چشمان کیان دیده نمیشد که بینم از پدری همچون من هنوز رازی هست یا نه
آری درست است بر اصر فشارهایی که این پدر توانا و نیرومند در هنگام تعویض پوشک و در هنگام بازی
بر معده کیان آورده بود کیان چاره ای جز سفید کردن کل صورت خود لباسهای پدر نیرومند و توانا
و فرش خانه خود نداشت . بعد از آن اتفاق کیان را به حمام بردن و تمام لباسهای او را تعویض نمودند
و پدر نیرومند کیان نیز لباسهای خود را تعویض کرد و به اتفاقی که افتاد فکر میکرد که چرا چنین شد .
و به کمی دورتر برگشت که شما دیدید و شنیدید .
پدر نیرومند و توانای کیان از تمام پدرانی که مثل او هستند می خواهد اورا الگوی خود کرده و به
معده فرزندان خود فشار نیاورند .
با تشکر