عاشقانه های مادرانه
سلام خوشگلکم و نفس مامان
بابت این مدتی که واست چیزی ننوشتم معذرت میخوام و امیدوارم این بی حوصلگی مامان و ببخشی ولی باید بدونی تمام این مدت درکنارت بودم ...
اول اینکه امروز پایان پنج ماهگیه تو دلبندمه ، مبارکت باشه
عزیزکم پنج ماه گذشت و تو به سرعت داری رشد میکنی و روزبه روز کارها و چیزهای جدیدتری یاد میگیری و مامان عاشق تمام این کارها و چیزهاست:
عاشق اون وقتیم که گاه گاهی تو خواب چشمات و باز میکنی و میبینی که پیشتم بهم مهربونانه نگاه میکنی و میخندی و دوباره میخوابی
عاشق اون وقتیم که دستای نازنازیت و روی هم میذاری و میاری بالا نگاشون میکنی و بعد باهم میذاری تو دهنت
عاشق اون وقتیم که وقتی داری با خودت بازی میکنی اون پاهای جوجوییت و میاری بالا و یهویی میکوبی زمین
عاشق اون وقتیم که تا میخوام بشینم پای کامپیوتر صدات درمیاد و منم بغلت میکنم میارم پیش خودم و تو هم فضولیت گل میکنه و میزنی رو شاسی های کیبورد و بهد وقتی من تایپ میکنم با تعجب به دستای من نیگا میکنی....
عاشق اون وقتاییم که حرف زدنی وسطاش جیغ میزنی...از اون جیغای خوشگل.........
عاشق اون وقتیم که وقتی گرسنه ایی تا شیشه شیرت و میبینی الکی تند تند سرفه میکنی تا بدمش بخوری
عاشق اون وقتاییم که میخوام ازت عکس یا فیلم بگیرم تا دوربین و میبینی چشات و گرد میکنی و زل میزنی به دوربین
عاشق اون وقتیم که تا شیشه شیر و میارم نزدیک صورتت دستات حتی مشت کرده میندازی دورش و میخوای خودت بذاری دهنت و بعضی وقتا هم اشتباهی با شیشه ت شیرجه میری تو مماغ گرد و خوشگلت و مماغت پره شیر میشه
عاشق اون وقتیم که تا میندازمت روشونم و میزنم پشتت لبات و میذاری رو شونم شروع میکنی بوووف بوووف کردن و تمام شونه ی مامان و خیس میکنی
عاشق اون وقتیم که میبرمت حموم و آروم بی صدا میشینی تو لگنت و با جوجوهای رو آب بازی میکنی
عاشق اون وقتاییم که بازی کزدنی یکم که میندازمت بالا هم میترسی و هم خوشت میاد میری بالا اخم میکنی میای پایین میخندی...
عاشق اون وقتایم که قربون صدقه ت میرم و تو هم یه کوچولو نگام میکنی و بعد سرت و میندازی پایین و دستات میذاری دهنت و خودت و برام لووووس میکنییی وای قربونت برم...
عاشق اون وقتاییم که تا میذارمت رو تخته تعویضت میدونی میفهمی میخوام جات عوض کنم اول یه کش و قوص به بدنت میدی و بعد میخندی...
عاشق اون وقتاییم که وقتی لباس زیاد تنت میکنم میخوایم بریم بیرون بدت میاد و گریه میکنی و برعکس وقتی لباسات و کم میکنم خوشت میاد و میخندی
عاشق اون وقتاییم که وقتی صبحا از خواب بیدار میشی با خودت بازی میکنی تا مامانیم بیدار شه...
عاشق اون وقتاییم که وقت خوابت نق نق میکنی و بعضی وقتا با کلی مکافات میخوابی...
عاشق اون وقتایم که وقتی میخوای با دقت به اسباب بازیات نگاه کنی اونارو میگیری جلو چشات و چشات و لوچ میکنی
عاشق اون وقتاییم که وقتی بووف بووف میکنم تو شیکمت قهقهه میزنی و کیف میکنی...
آره نازگل پسرم من عاشق تمام لحظه های باتو بودنم و از بزرگ کردنت و این احساس مادرانه لذت میبرم
و این آرامش در کنار تو بودن و با تو در آسایش وقت گذروندن رو هم مدیون بابایی خیلی خیلی خوب و مهربونتم.
دوستتون دارم