کیان رحیمی پور آذرنیاییکیان رحیمی پور آذرنیایی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

کوچولوی خواستنی من

عیدانه

سلام مامانی عزیزم امروز رفتم  سونوگرافی سه بعدیت و گرفتم که برام بزرگترین و قشنگترین عیدی بود میخوام باهم دیگه سال خوبی رو شروع کنیم ٬ پس یادت باشه لحظه سال تحویل همراه مامانی واسه مامان و بابا و خودت و هر کی دوست داری دعا کنی میخوام عکس ناز تو کوچولومو اینجا بذارم خوشملم و باهم هر روز نیگاش کنیم   اینجا موقع عکس گرفتن واسه مامان چشای خوشگلت و وا کردی و دستای کوچولتم تکون دادی قربونت برم دوستت دارم کوچولوی نازنینم ...
28 اسفند 1389

بدون عنوان

Hi my son Son, I see you are so sweet and heart to stay longer wait to come over You know, what to see you'll countdown You know when I touched your mother with all you feel and hear all your words I even have you in my arms and I'm calm I speak with you for hours and Holding And it'll be any time So come as you touch me and tell me to speak The day the dream ...
28 اسفند 1389

بدون عنوان

سلام پسیم . خوبییییی بابایی امروز ۲۸/۱۲/۸۹ که دارم کارهامو انجام میدم تا دیگه تعطیل کنم حسابی کنارت باشم . عیدم که تو شیکم مامانی قراره حسابی به تو جوجویه عزیزم خوش بگذره . تمام این مدت در کنارت هستم و اینو مطمئن باش که با تمام وجود حست می کنم . تو این مدت بابایی یکمی سرش شلوغ بود و نتونستم واست چیزی بنویسم ولی به یادت بودم منو ببخش و درکم کن . با تمام وجود منتظرم که روی گلتو ببینم. دوسسسسسسسسسسسسسسسسسست دارم هواااااااااااارتااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
28 اسفند 1389

سال جدید تو راهه...

سلام نی نی خوشگلم عزیز دل مامان سال جدید تو راهه ٫ فقط ۴ روز دیگه مونده به عید٬سال قشنگی که قراره تو توش به دنیا بیای و زندگیمونو شیرین تر کنی عسلم تو این عید تو دل مامانی همراه من و بابا هستی و میدونم الانم همه چیز و میشنوی و حس میکنی  دعا میکنم این روزای سخت انتظار زودتر و زودتر بگذره تا بتونم بغلت کنم و نوازشت کنم نمیدونی همین الان هم چقدر خوشحال میشم وقتی باهات حرف میزنم ٫وقتی کارم داری ٫ وقتی دلت برام تنگ میشه٬ اون دست وپاهای خوشمل کوچولوتو تو دلم تکون میدی و منم با تموم وجود حسش میکنم امیدوارم روزی بیاد که با خوندن این یادداشت و این احساسات مادرانه و پدرانه واقعا خوشحال بشی و به وجد بیای فردا قراره برم...
25 اسفند 1389

Hi Life expectancy

Sometimes in life thinking that I'll be grazed and the passing time Could I were inaudible to me Live with love in my heart girl appeared, thought my results were all that I owe your mother We start life all the hardships behind, your mother more than me this was hard to share But even bend it once did his beautiful eyes and feet to the base I live in walking Merciful to you today that God gave us our life and several times stronger and warmer to the more So thank God for you, your mother gave us and we are waiting impatiently Hope to see you. Love you and your father   ...
17 اسفند 1389

آموزش شعر

              بابایی این شعرارو تمرین کن من اومدم خونه واسم بخون جایزه بدم اتل متل توتوله گاو حسن چجوره نه شیر داره نه پستون گاوشو بردن هندستون یک زن کردی بستون اسمشو بزار امقزی دوره کلاش قرمزی آچینو واچین یک پاتو برچین ...
16 اسفند 1389

معرفی چندتا از دوستام که می خوام باهاشون آشنا شی

سلام بابایی امروز می خوام تورو با یه سری از دوستام آشنا کنم که بعدا قرار با هم ٬هم بازی بشین از سمت راست بالا به ترتیب معرفی می کنم اولیه عمو فیل دماغ گندس دومیه زرافه گردن دراز سومیه گوگوری گوره خره شیطونه چهارومیییییی آقا شیره شجاع و نترس ( البته از بابایی می ترسه ) حالا میریم سراغ دوستایه پایین اولیه تمساح دهن گندس دومیه کانگورو تنبله سومیه خرس سفید و تمیزه چهارمیه گرازه پرخوره حالا نوبتیم باشه نوبت دوستای پایین پایینیه اولیه شتر بی حاله دومیه خرس قهوه ای پسر عمویه خرس سفیدو تمیزه سومیه پلنگ بازی گوشه چهارمیه گوزن شاخ دراز با این ها دوست شو تا بابایی بره به کاراش برس با...
12 اسفند 1389

دوستت دارم

سلام عزیز مامان امیدوارم بتونم با نوشتن ذره ای از احساس مادرشدنم رو ٬احساس بی نظیری که تو رو توی دلم حس میکنم برات بگم تا وقتی بزرگ شدی بدونی چطور لحظه لحظه عاشقانه دوستت دارم و بدونی که قلب مامان با بوجود اومدن تو چه گرم و پرشور تر از قبل می تپه. پسر گلم تا بدنیا اومدنت حدودا ۴ ماه مونده و من بی صبرانه منتظرم تا روی ماه و نازتو ببینم   ...
11 اسفند 1389
1