کیان رحیمی پور آذرنیاییکیان رحیمی پور آذرنیایی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

کوچولوی خواستنی من

یک اتفاق عجیییییییییییییییییییییییییییییب واسه بابایی

1390/5/11 16:09
نویسنده : مامان و بابا
803 بازدید
اشتراک گذاری

ایواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای نمیدونین چیییییییییییییییییییییییییی شد .

واااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.

اصلا من همینجوووریییییییییییییی موندم تعجب بعد از یه مدت اینجوری سبز و بعد از یه مدتی ایجوری خنده

و بعد یه مدت کمتر اینجوری قهقهه و همینجوری بود که من هی شکل عوض میکردم .

بعد به خودم امدم عینک گفتم وااااااااای چی شد که ایجوری شد متفکر

و به کمی دورتر برگشتم که مروری بر گذشته داشته باشم یول

کیان داشت گریه میکرد گریه و من هی توی بغلم تکون تکونش میدادم و با دستم به پشتش میزدم  .

اوه .  بعد انیکی دستم که زیرش بود لرزید خجالت چرا لرزید ، خوب معلومه کیان خراب کاری کرده بود .

گذاشتم تا کاملا کارش تمام بشه منتظر لرزش پشت لرزش صدا پشت صدا و من هنوزم منتظر بودم .

بعد وقت تمامگفتم کیان وقت تمام باید شسته بشی و لباسشو دراوردم و به بدترین قسمت برنامه

رسیدم . باز کردن چسب پوشک کیان و مواجه شدن با سبز ...

شستمش و در تمام این مدت کیان رو به معده روی دستان پرتوان پدر فداکاری چون من بود از خود راضی

بعد شستن خشکش کردم و همچنان کیان با معده روی دستان پر توان من بود عینک از خود راضی 

بعد باهاش بازی کردم هورا و بعد از دقایقی شروع به پوشک کردن کیان بودم دلقک  با هزاران

هزار شکلکهایی که واقعا فکر نکنم د حالت عادی بتونم در بیارم .

بعد لباس و شلوارش رو پوشوندم و بغلش کردم ... از پدری همچون من رازی بووود از چشمانش

معلوم بود ناگهان کیان سفید شد شلوارم هر دو پاچش سفید شد فرش سفید شد همه جا سفید

شد ... دیگر چشمان کیان دیده نمیشد که بینم از پدری همچون من  هنوز رازی هست یا نه تعجب

آری درست است بر اصر فشارهایی که این پدر توانا و نیرومند در هنگام تعویض پوشک و در هنگام بازی

بر معده کیان آورده بود کیان چاره ای جز سفید کردن کل صورت خود لباسهای پدر نیرومند و توانا

و فرش خانه خود نداشت . بعد از آن اتفاق کیان را به حمام بردن و تمام لباسهای او را تعویض نمودند

و پدر نیرومند کیان نیز لباسهای خود را تعویض کرد و به اتفاقی که افتاد فکر میکرد که چرا چنین شد .

و به کمی دورتر برگشت که شما دیدید و شنیدید .

پدر نیرومند و توانای کیان از خود راضی از تمام پدرانی که مثل او هستند می خواهد اورا الگوی خود کرده و به

معده فرزندان خود فشار نیاورند .

با تشکر لبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

baba mohammad kiyan kocholo
11 مرداد 90 17:13
cheghadr khoobe adam be khodesh nazar bede. afarin kheili khooob boood
مامان آتین
12 مرداد 90 14:34
خیلی بامزه بود اینم از تجربه های یک تازه پدر
mamane Kian
12 مرداد 90 15:11
ta kian bozorg she to mitooni az in tajrobehat ye ketab amoozande benevisiaaa
تینا
12 مرداد 90 20:18
سلام ... آخی نازی کیان خوشگلم از این اتفاقا زیاد میوفته شما هم عادت میکنید دیگه انقدر تعجب نمیکنید
مامان سید ابوالفضل
14 مرداد 90 17:46
سلاااااام چه کارا میکنه این کیان جونخیلی بامزه و جالب بود
مامان سانای
17 مرداد 90 0:17
سلام کیان کوچولو به این دنیای پر هیاهو خوش اومدی به ما سر بزنید
مامان سهند
1 شهریور 90 19:18
مامي نسيم ( مامان ملودي )
7 تیر 91 11:44
هههههههههههههههههههه هوووووووووووووووووو هههههههههااااااااااااااااااااا