................. درد و دل با پسر بابائی خودم (رفیقم)............
سلام بابایی ....
فدای اون 2 تا چشمای نازت میدونم خیلی وقته اینجا برای تو بابایی چیزی نمینویسم
ولی ایجوری نیست که بگم فراموشت کردم ... نه عزیزم بابایی سرش شلوغه .
تازشم بعضی وقتا دیر میام هیچ شاید تو 1 ماه 2 یا 3 شب هم نیستم که ببینمت .
تویه جوجویی هم که روز به روز لحظه به لحظه اندازه یک نفس خواستنی تر میشی .
اگه بدونی همین الان که قرار شب خونه نیام دلم واسه تو چقدر تنگه ( مامانی جایه خودش)
اگه بدونی چقدر تو دل بابایی جا باز کردی ، اگه بدونی داری با دل بابایی چیکار میکنی ...
اگه بدون چقدر پدر سوخته و خراب کار شدی ... دیشب داغون خسته اومدم خونه دیدم هرچی
دم دستت بوده ریختی تو آکواریم یعنی اگه مامانی هم جا میشود اونم مینداختی ...
گوشی مامانی ... اسبابازی ... بیسکویت رنگارنگ و و و و ...
منم که مجبور به تعوض آب آکواریوم شدم ... کسایی آکواریوم دارن میدونن چی میگم ...
فردا که بزرگ شدی یه بار بدم آب آکواریوم عوض کنی میفهمی چی میگم
ولی کلا فدای سرت . رفیقه خودمی عزیزی نفسی عمری عمر . ( مامانی تو هم )
ولی همیه این بی وفایا و دوری ها از طرف من واسه خونمومنه یه خونه گرم و آروم .
دوست دارم و اینکه بازم بابت دوریم شرمنده ام .