کیان رحیمی پور آذرنیاییکیان رحیمی پور آذرنیایی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

کوچولوی خواستنی من

بابا محمد منتظره

1390/4/6 12:07
نویسنده : مامان و بابا
527 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم .

قربوووووووووووووووووونت برم دیگه تموم شد .

امروزم که شب بشه، شبم که بخوابیم بعد فرداش که پاشیم

ایوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای میریم بیمارستان

بعد مامانو بستری می کنم و خودم میرم به بدترین قسمت برنامه که اصلا فدای سرت و به کسی مربوط نمیشه . بعد که اون قسمتو با ... رد کردم دیگه چیزه آره تورو میارن پیش من که همین کار باعث میشه من برنامه قبلی یادم بره و اصلا نفهمم که چی شد چتوری شد کجا شد چرا شد چقدر شد اصلا چرا شد و  باهات میام بیرون بعد پرستارا میان میگن هی آقا کجا کجا ... بعد من میگم میریم خونمون بعد پرستارای بی ادب میگن بیشین بینیم باااااااااااااااااااااااااااااااا بیا تو هنوز کارش داریم . بعد من کلی بهم بر میخوره و تورو میدم بهشون بعد میام پیش مامانی میبینم که اااااااااا چقدر حالش خوبه ماشاا... ماشاا... انگار نه انگار که اصلا تورو به دنیا آورده ماشاا... بزرگ شدیااااا ماشاا... بعد مامانت به من نیگاه میکنه منم به اون بعد اشک زیر چشماش جمع میشه من میشم بعد یهو میگه پسرم کیان کووووووووووو که اونجاس که عالم میاد رو سرم که  ا ا ا اا منو باش من فکر کردم داره با احساس به من نیگاه میکنه چشاشو واسه من خیس میکنه که همونجا اولین زربیه(ضربه ی) روحی به من وارد میشه خودمو جمو جور میکنم میگم عزیزم خوشلم خوووبی خوشی سلامتی حالت چتوره که باز مامانی میگه بچمو میخااااااااااااااااااااااااااام که باز من زربه(ضربه) می خورم که دیگه سرتو درد نیارم من انقدر زربه می خورم که تا ٥ الی ٦ روز سیر میشم و دیگه چیزی نمیتونم بخورم و تورو میارم میدم به مامانی میگم بیا اینم آقا پسرت بسه دیگه سیر شدم انقدر به من زربه روحی نخوروون که مامانی تا تورو میبینه به منم ابراز الاقه(علاقه) میکنه و با هم میخندیم و زندگی اینچنین زیباس و تو رو لباساتو میپوشونن و لاستیکت میکنن و بعد از ساعتی تو خراب کاری می کنیی و زندگی راااااا زیبا تر، فدات شم . بعد مرخص میشیم میایم خونه من ماشینو پارک میکنم و درو باز میکنم میریم تو خونه و درو میبدم و همه میمونن پشته در ...هههههههههههههههههههههههههههههههه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامـان آتـیـن
11 تیر 90 11:16
بابا محمد شما باید نویسنده می شدیناااااااا قبول ندارین؟ بازم تبریییییییییییییک