کیان رحیمی پور آذرنیاییکیان رحیمی پور آذرنیایی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

کوچولوی خواستنی من

دوستای پسرم که منتظر بازی باهاشن

سلام بابایی  خوبی ... خوشی ... سلامتی ... جوجوی من انا دوستاتن . منتظرن تا بیایی و باهاشون بازی کنی . مخصوصا پووه و ببری ... اینا از همشون بیشتر منتظرن منم که دیگه نگووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو همینجوی مازالاخو گرفتم دستم یه گوشه نشستم دارم حسرت می خورم که باهات بازی کنم زوووووووووووووووووووووووووووووود بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   ...
13 ارديبهشت 1390

تلگراف از طرف نی نی برای بابایی دوست داشتنی

پدر همون کسی هست که لرزش دستش دیگه چیزی از چای توی استکان باقی نگذاشته ... ولی بهت میگه به من تکیه کن و تو انگار کوه رو پشتت داری... فدای مهربونیات بابایی ، خیلی دوست دارم... این تلگراف و نی نی داد به مامانی تا به دست بابایی برسونم ...
12 ارديبهشت 1390

دلتنگی

سلام پسرممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم خیلی دلم برات تنگ شده بوووووووود باباییییییییییییییییییییییی . خیلی خیلی معذرت میخوام که نبوووووودم . قول میدم دیگه اینجووووری نرم . البته اگه زمان و خدا باهام یار باشه . بابایی بدجوری منتظرم . خیلی خیلی دلم میخواد بغلت کنم . دوست دارم .... دارم میام پیشت
12 ارديبهشت 1390

مازالاخ

سلام پسرم آقا ببخشید من مزاحم میشم . ولی یک مطلبی بود میخواستم باهات در جریان بزارم بابایی یه چند وقتی تو شیکم مامانی بدجوری مثل مازالاخ می چرخی خواستم ببینم اگه مشکلی هست با بابایی در میون بزار راستی یادم رفت بهت بگم مزالاخ نوعی فرفره چوبی است که اسباب بازی آذربایجان هست و این اسباب بازی یکی از وسائل مورد علاقه بابایی  بوده ، هست و خواهد بود تو زود بیا من یدونه برای تو خریدم که ٢ تایی با هم باهاش بازی کنیم ٣ بار من میندازم ١ بار تو ... فکر کنم ایجوری عادلانه تره پسر مازالاخ من فعلا خدافظیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی منتظرتم
10 ارديبهشت 1390

بهارانه

باز در اندیشه ی من یاد هزاران خاطره خاطرات نیامده تاب می خورند پلک میزنم بیدارم بیدار ِ بیدار خوشحالم خوشحال ِ خوشحال بهار٬ امسال در من شکوفا شده است بهشت در ضربانم تو از بهشت می رویی شعر از من قدم خواهی نهاد به زودی در آغوشم در دنیا بی صبرانه روزها را صبر میکنم شب ها را به سر در انتظارم نازنینم به لطف توست که من مادر شده ام ٬ مادر ...
17 فروردين 1390

یک روز دیگه به اومدنت نزدیک شد :)

                           سلام جوجوم . خوبی خوشی سلامتی حالت چطوره . ایوای نمیدونی هر شب میام خونه خوشحالم که تموم شد و صبح که از خواب پا می شم میخوام برم سر کار خوشحالتر که همینجوی داره میگذره و به روزه دیدنت نزدیکتر میشیم . درسته خیلی خیلی دیر می گذره ولی باز خداروشکر که می گذره . قند عسل بیا که دندونای بابایی هواتو کرده به به فعلا .... دوست دارم ... بابا محمد ...
14 فروردين 1390

سلام بابایی

سلام پسرم . میدونم خیلی حالت خوبه ایشاا... همینجوری خوبم میمونه و روز به روز هم بهتر میشه خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم آخه تعطیلات عید بود رفت بودیم مسافرت تو هم با ما بودی . خیلی خوش گذشت و با تو و مامانی کلی عکس گرفتیم یادت باشه عکسارو به تو جوجویی هم نشون بدیم . دوست دارم خیلی زیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد فعلا بابایی خدافظی ...
14 فروردين 1390