عکس آوردم براتون
سلام من نمیدونم واقعا چه حکمتی داره که بچه کوچولو ها جای شب و روز و اشتباه میگیرن روزا میخوابن و شبا بیدارن...البته اینم از شیرینیای بچه داریه هااا ولی واقعا بی خوابی بد دردیه تازه کیان بلای ما خیلی چیزای دیگه رو هم اشتباه گرفته البته من همیشه میذارم به حساب اینکه مامانش و خیلی دوست داره و نمی خواد یک لحظه هم ازش جدا شه مثلا تا میخوام غذا بخورم گریه میکنه شیر میخواد تا میام پای کامپیوتر بیدار میشه و خلاصه یا شیر میخواد یا جاش خیس میکنه یا دلش درد میگیره... کلا عزیز دردونه مامان باید همش تو بغلم باشه و منم تکون نخورم و شاهزاده کوچولو هم تو بغل مامانش یا شیر بخوره یا بخوابه.... به به ...به به خب از همه ی این درد و دلا که بگذر...
نویسنده :
مامان و بابا
20:21
تذکر به کیان جوجو
من ١ بار میگم ٢ بار میگم ٣ بار میگم ٤ بار میگم ٥ بار میگم ٦ بار میگم ٧ بار میگم ٨ بار میگم ٩ بار میگم ١٠ بار میگم ... بار میگم ... بار میگم ١١١٥٤٥٨٤٤ بار میگم ١١١٥٤٥٨٤٥ بار میگم ... بار میگم ... بار میگم ٥٤٨٤٧٥٦٦٩٧٢٢٠٠٠٤٥٤٤٧٦٩٤٠٠٠٤٤٥ بار میگم چه جالب من هنوز دارم میگم ، راستش کلا یادم رفت چی می خواستم بگم ١ دقیقه سکوت میکنیم بلکه یادمون بیاد ١٢٣٤٥٦٧٨٩١٠١١١٢١٣١٤١٥١٦١٧١٨١٩٢٠٢١٢٢٢٣٢٤٢٥٢٦٢٧٢٨٢٩٣٠٣١٣٢٣٣٣٤٣٥٣٦٣٧٣٨٣٩٤٠٤١٤٢٤٣٤٤٤٥٤٦٤٧٤٨٤٩٥٠٥١٥٢٥٣٥٤٥٥٥٦٥٧٥٨٥٩٦٠ پس چرا یادم نیومد . همیشه تا ٦٠ میشموردم یادم میومد . نکنه اصلا چیزی ندارم بگم اینها همه میتونه از بیکاری باشه . یا شایدم واقعا یه چی...
نویسنده :
مامان و بابا
11:47
بابا محمد کیان جون
سلام علیکم . اگه من مقصرم معذرت میخوام اگه نیستم چرا معذرت بخوام این موضوع بحث امروز ما است . واقعا کی مقصره . واقعا کی باعث این همه مشکلات هستش . واقعا کی باید معذرت بخواد و کی نخواد. کی باید باهاش برخورد بشه و کی نباید بشه . این ها همه مسائلی هستند که هر روووووووز توی فکر من هست و همیشه منو ازار میده من همینجا چه مقصر و چه نا مقصر از کیان پسر بابا معذرت می خوام ........................ دلیلش هم اینه که من مدت ٢٥ روز اینجا براش چیزی ننوشتم و دلیلش هم فقط کار بود. من تو این روز ها خیلی سرم شولوغه ببین شولوغ میگیم شولوغ میشنویااااااااااااااااااااااا واه واه واه . بعد دیگه وقت نمیشه که بیام اینجا چرااااااااااااااااااااااااااا...
نویسنده :
مامان و بابا
11:53
8 روزگی
کیان قشنگم نفس مامان ، امروز ٨ روز از بدنیا اومدنت میگذره و تو خوشگل من روز به روز شیرینتر میشی اونقدر بهت وابسته شدم که طاقت ندارم حتی یک لحظه ازت دور شم وقتی میخوابی میشینم پیشت و فقط نگات میکنم و خداروشکر میکنم که تو فرشته ی نازنین و به زندگیم هدیه کرده وقتی هم خودم میخوام و بیدار میشم اونقدر دلم برات تنگ میشه انگار که ده ساله ندیدمت اونوقت بغلت میکنم و اوقدر نگات میکنم تا تلافی اون چند ساعتی که خواب بودم در بیاد عزیز من میخوام همیشه بدونی که مامان خیلی خیلی خیلی دوستت داره و همیشه در کنارته ...
نویسنده :
مامان و بابا
11:16
دایی کوچولو
پسر دردونه من ، تو یه دایی مهربون داری که ده سالشه و خیلی خیلی دوستت داره هر وقت خوابی بهت سر میزنه و یواش و آروم دستت و بوس میکنه وقتی هم که کارخرابی میکنی و میخوایم جات و عوض کنیم و یا میبریمت حموم کمک میکنه و وسایلت و آماده میکنه وقتی هم که بیدار میشی میاد و باهات کلی حرف میزنه دیروز وقتی گریه میکردی و میخواست آرومت کنه اومده بود پیشت نشسته بود و تو گوشت می گفت : "کیان قشنگ دایی میدونی دایی دوستت داره؟ میدونی همه دوستت دارن؟ حتی پشه ها هم دوستت دارن و میان لپای خوشگلت و می خورن ! " وای وای قربونه این دایی مهربون... امیدوارم وقتی بزرگتر میشی قدرشو بدونی چون واقعا خیلی دوستت داره ...
نویسنده :
مامان و بابا
11:15
و بالاخره....
و بالاخره.... کوچولوی خواستنی ما در تاریخ ٧/٤/٩٠ چشمای خوشگلش و به دنیا باز کرد. نی نی ما ساعت ١٢ ظهر با روش زایمان سزارین بدنیا اومد با وزن ٣٦٦٠ قد ٥٠ سانتی متر دور سر ٣٦/٥ و با کلی ناز و ادا دل مامان و بابا و همه اطرافیانش و برد.... اینم عکسای کیان ، کوچولوی خواستنی : ...
نویسنده :
مامان و بابا
16:04