کیان رحیمی پور آذرنیاییکیان رحیمی پور آذرنیایی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

کوچولوی خواستنی من

اب اوب اقااا اییییی اقی اونقا

                               سلام فداااااااااااااااااااااات شم بابای به قربونت بره که تازگیا شروع کردی به صدا در آوردن از خودت که باعث میشی منم همینجوری بی اختیار تورو با همون صدا ها هم راهی کنم و بعد که به خودم میام میبینم بله همه دارن منو نگاه میکنن انگار ندیدن بدیدن چی میگن از همون حرفا . بابا بچمه می خوام باهاش بازی کنم نیگا داره شما با بچتون بازی میکردین من نیگاتون کردم که شما نیگا میکنین... بگذریم ..... آره پسرم قنده عسلم خیلی باحال شدی . من...
3 شهريور 1390

آنچه گذشت ...

کیانم ، قند عسل مامان چون که شما امروز خیلی پسر خوبی هستی و آروم خوابیدی و به مامان فرصت نفس کشیدن دادی اومدم اینجا تا از تو بنویسم ، از اتفاقایی که افتاد و نتونستم یادداشت کنم عزیز دلم تو بهترین پسر دنیایی چون از وقتی شیر کمکی و شروع کردم خیلی آروم و مهربون شدی و معلومه که بی قراری هات واسه این بود که با شیر مامان سیر نمیشدی و گرسنگی باعث گریه هات بود الهی مامان قربونت بره نمیدونی چقدر ناراحت شدم وقتی فهمیدم که یک ماه گرسنگی کشیدی و میخواستی با گریه هات با زبون بی زبونی حالیمون کنی که گرسنه ایی ... حالا که شیر کمکی میخوری و وزن اضافه کردی نمیدونی چقدر ماه تر شدی . تپلی و خوشگل با لپایی نرم و خوشمزه مطلب دومی که میخوام بگم...
23 مرداد 1390

طالع کیان کوچولو

                 کیان از پدر پرسيد: من از كجا آمده ام..مرا از كجا آورده اي؟ پدر نگاه معنی داری به کیان کرد و کفت . تو را ؟ کیان هم همان نگاه را به پدر کرد و گفت نه عمه مراااااا پدر چشمانش گرد شد که عجب جلب هست این پسر . و بعد به آسمان نگاه کرد و از آسمان چیزی ندید و آهیییی کشید چون داخل خانه بودند و سقف خانه مانع از دیدن آسمان میشد. پدر به کیان گفت پسرم تو را خداوند زیبایی ها و عشق ها به ما داد تو را خداوند آسمان زیبا و زمین پر از برکت به ما داد . تو را خداوند کهکشان بی درو پیکر به ما داد...
23 مرداد 1390

طالع فرخنده

  کودک از مادر پرسيد: من از كجا آمده ام..مرا از كجا آورده اي؟ مادر نيم گريان... نيم خندان كودك را در آغوش فشرد وبه او پاسخ داد: جان شيرينم...تو چون اميد وآرزو در قلب من مخفي بودي...در بازي هاي دوران كودكي تورا در ميان بازيچه هايم ميجستم... تو در ضريح مقدس خدايم جاي داشتي و با پرستش او تورا هم سياحت ميكردم در درون همه آرزوها وعشقهاي من ...در اعماق دل و جانم ودر حيات وجان مادرم زندگي ميكردي.... در دامان اين روح مقدس و فنا ناپذيري كه بر خاندان ما حكمفرماست تورا سالها پرستاري كرده اند... در روزگار جواني هر گاه گلبرگهاي قلبم شكفته ميشد تو چون عطر گل در اطراف منتشر ميشدي... اين طراوت ولطافت تو ...
22 مرداد 1390

بخواب پسرم بخواااااااااااااااااااااااااااااااااب

  سلام بابائییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بخواااااااااااااااااااااااااااببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب بخواابببببببببببب راحت بخوابببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب بزار ما هم بخوابیممممممممممممممممممممممممممممممممم بخوایییییییی نخواییییییییییییی بخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااببببببببببب قربونت برم بخواب . جیگرتو بخواب فدای تو بخواااااااااااااااااااااببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب اگه بخوابییییییییییییی واسط گاگا میخرممممممممممممممممممممم بخوااااااااااااااااا...
17 مرداد 1390

یک اتفاق عجیییییییییییییییییییییییییییییب واسه بابایی

ایواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای نمیدونین چیییییییییییییییییییییییییی شد . واااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی. اصلا من همینجوووریییییییییییییی موندم  بعد از یه مدت اینجوری  و بعد از یه مدتی ایجوری و بعد یه مدت کمتر اینجوری  و همینجوری بود که من هی شکل عوض میکردم . بعد به خودم امدم  گفتم وااااااااای چی شد که ایجوری شد و به کمی دورتر برگشتم که مروری بر گذشته داشته باشم کیان داشت گریه میکرد  و من هی توی بغلم تکون تکونش میدادم و با دستم به پشتش میزدم  .  .  بعد انیکی دستم که زیرش بود لرزید  چرا لر...
11 مرداد 1390

عکس آوردم براتون

سلام من نمیدونم واقعا چه حکمتی داره که بچه کوچولو ها جای شب و روز و اشتباه میگیرن روزا میخوابن و شبا بیدارن...البته اینم از شیرینیای بچه داریه هااا ولی واقعا بی خوابی بد دردیه تازه کیان بلای ما خیلی چیزای دیگه رو هم اشتباه گرفته البته من همیشه میذارم به حساب اینکه مامانش و خیلی دوست داره و نمی خواد یک لحظه هم ازش جدا شه مثلا تا میخوام غذا بخورم گریه میکنه شیر میخواد تا میام پای کامپیوتر بیدار میشه و خلاصه یا شیر میخواد یا جاش خیس میکنه یا دلش درد میگیره... کلا عزیز دردونه مامان باید همش تو بغلم باشه و منم تکون نخورم و شاهزاده کوچولو هم تو بغل مامانش یا شیر بخوره یا بخوابه.... به به ...به به خب از همه ی این درد و دلا که بگذر...
2 مرداد 1390

تذکر به کیان جوجو

من ١ بار میگم ٢ بار میگم ٣ بار میگم ٤ بار میگم ٥ بار میگم ٦ بار میگم ٧ بار میگم ٨ بار میگم ٩ بار میگم ١٠ بار میگم ... بار میگم ... بار میگم ١١١٥٤٥٨٤٤ بار میگم ١١١٥٤٥٨٤٥ بار میگم ... بار میگم ... بار میگم ٥٤٨٤٧٥٦٦٩٧٢٢٠٠٠٤٥٤٤٧٦٩٤٠٠٠٤٤٥ بار میگم چه جالب من هنوز دارم میگم  ، راستش کلا یادم رفت چی می خواستم بگم ١ دقیقه سکوت میکنیم بلکه یادمون بیاد  ١٢٣٤٥٦٧٨٩١٠١١١٢١٣١٤١٥١٦١٧١٨١٩٢٠٢١٢٢٢٣٢٤٢٥٢٦٢٧٢٨٢٩٣٠٣١٣٢٣٣٣٤٣٥٣٦٣٧٣٨٣٩٤٠٤١٤٢٤٣٤٤٤٥٤٦٤٧٤٨٤٩٥٠٥١٥٢٥٣٥٤٥٥٥٦٥٧٥٨٥٩٦٠ پس چرا یادم نیومد . همیشه تا ٦٠ میشموردم یادم میومد . نکنه اصلا چیزی ندارم بگم  اینها همه میتونه از بیکاری باشه . یا شایدم واقعا یه چی...
2 مرداد 1390

بابا محمد کیان جون

سلام علیکم . اگه من مقصرم معذرت میخوام اگه نیستم چرا معذرت بخوام این موضوع بحث امروز ما است . واقعا کی مقصره . واقعا کی باعث این همه مشکلات هستش . واقعا کی باید معذرت بخواد و کی نخواد. کی باید باهاش برخورد بشه و کی نباید بشه . این ها همه مسائلی هستند که هر روووووووز توی فکر من هست و همیشه منو ازار میده من همینجا چه مقصر و چه نا مقصر از کیان پسر بابا معذرت می خوام ........................ دلیلش هم اینه که من مدت ٢٥ روز اینجا براش چیزی ننوشتم و دلیلش هم فقط کار بود. من تو این روز ها خیلی سرم شولوغه ببین شولوغ میگیم شولوغ میشنویااااااااااااااااااااااا واه واه واه . بعد دیگه وقت نمیشه که بیام اینجا چرااااااااااااااااااااااااااا...
1 مرداد 1390